محمد فوادمحمد فواد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

ماهي كوچولو

شب يلدا

عزيز مامان الان دقيقا 15 روز از شب يلدا گذشته و مامان داره الان پست ميذاره   اينم از اولين شب يلداي شما خونه ي آقاجون      ايشاله عمرت مثل شب يلدا بلند باشه پسركممم  (حاضرين در شب يلدا : خانواده ي عمه اكرم ، عمه طاهره و عمو ، و كل خانواده ي ما   )  ...
15 دی 1392

اولين كوتاه كردن موهاي فوادي

دلبر پسر من    چند روزيه ميخوايم شما رو ببريم آرايشگاه كه موهاتو مرتب كنيم ولي يا بسته بود يا وقت نميشد بالاخره    ديشب بابايي (باباي من) گفت من خودم موهاشو مرتب ميكنم      اما ...................... مرتب كردن مو كجا و كچل كردن كجا      بله بابايي موهاي شما رو با ماشين اصلاح از ته زد  مامان هنوز تو شوكه كه مرتب كردن تبديل شد به كچل شدن اونم با نزديك شدن روز تولدت   ولي اشكال نداره عزيزمممم همه كلي از قيافه ي جديدت  خوششون اومد  ...
14 دی 1392

دندون سومي

هورااااااااااااااااااااااااااااا   بالاخره ديروز 92/10/7 ،دندون سوميت هم با كلي اذيت كردن يه كوچولوش بيرون اومد (دالي دندون )    دندون بالا سمت چپي  .    در ضمن به علت شلوغي سر مامان پست شب يلدا و يه پست ديگه بعدا گذاشته ميشود    (محمد فواد تا این لحظه ،  11 ماه و 10 روز   سن دارد )     ...
8 دی 1392

11 ماهگي

  ماهگيت مبارك پسر قشنگمممم  (محمد فواد تا این لحظه ،  11 ماه و 0 روز و 11 ساعت و 48 دقیقه و 1 ثانیه  سن دارد ) ...
28 آذر 1392

كاردستي

كاردستي مامان و منهدم شدن آن توسط آقا فواد  ديدي فواد؟؟؟ ديدي چه بلايي سر كاردستي مامان آوردي؟!!! بيچاره داشت باهات دالي بازي ميكرد   اشكال نداره پسرم بازم واست درست ميكنم    ...
28 آذر 1392

فواد و مريضي

15 آذرماه 92 فوادي مامان ،تو اين عكس يك هفته ست كه مريضي   گلوت چرك كرده .... دكتر هم رفتيم ولي هنوز  خيلي بهتر نشدي . همش هم بهونه ميگيري و ميخواي بغل باشي    آهان تا يادم نرفته اينو هم بگم كه وقتي شما رو برديم پيش آقاي دكتر توي مطب كلي از دستت خنديديم   آقاي دكتر ميخواست شما رو معاينه كنه    شما رو گذاشتيم روي تخت كه لباساتا در بياريم بعد شما هم حالا گير داده بودي به پرده هاي اتاق و    ولشون نميكردي ...... بعد هم تاراحت ميشدي كه ما نميزاريم به كارت برسي   ديگه بعد كلي كلنجار رفتن ،آقاي دكتر شمارو معاينه كردو لباسات رو پوشيدي و توي بغل بابا پاي ميز &n...
17 آذر 1392

مهموني

  پسركم باز مامان سرش شلوغ بودو نتونست واست مطلب جديد بذاره   بعد از مدتها قرار شد ماماني و بابايي و خاله ها بيان خونمون .... آخه از بس همه مشغول كاراي    روز مره شون شدن كه انگاري فراموش كرديم دور هم جمع بشيم    واسه همين جمعه (8 آذر 92) همشون اومدن خونمون     هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   شما هم كلي تعجب كردي بودي كه چطور ماماني اينا اومدن خونه ي ما و ما خونشون نيستيم نزديكاي ظهر بود كه مهمونامون اومدن(بابامهدي، ماماني،خاله فائضه ،فريبا و فرنوش) كلي بهمون خوش گذشت تاااااااااااااااا شب   تازه چون من و بابا ديگه وقت نكرديم شما رو حمام كنيم...
12 آذر 1392

آفرين :)

قبلا آقا فوادي بلد نبود از زير كشوهاي اُپن آشپزخونه بياد توي آشپزخونه ، سرشو فشار ميداد به ديواره ي   اُپن و شروع ميكرد به گريه كردن كه چرا نميتونه از اينجا رد بشه      بعد كه از اونجا بلندش ميكرديم مياورديمش تو آشپزخونه بلافاصله دور ميزد كه از توي آشپزخونه بره طرف    هال ............. بعد دوباره همين آش و همين كاسه .........    الان ديگه پسرم بلد شدهههههه     سرشو قشنگ مياره پايين و از اونجا رد ميشه بدون هيچ مشكل و گريه اي ......     درضمن فوادي چند روزه ياد گرفته وقتي جايي وايساده كم كم دستشو بياره طرف زمين و خودش بشينه    روي زمين.. ...
28 آبان 1392

فواد و خرسي

فواد خان ما هر چي كه دمه دستش باشه رو توي دهنش ميكنه،كار نداره خوبه يا نه ؟ واسه همين خاطر مامان واسش يه اسم گذاشته ............ فواد همه چيز خوار     خب چيكار كنم !!!!!!!!!!!  مامان بنجنس به من ميگن    شما رو آوردم تو اتاقت خرسي جون رو هم آوردم پيشت شروع كردي به خوردن خرسي    آخه خرسي جون به اين بزرگي رو تو چجوري ميتوني بخورييييييييييييييييييييييييييي؟؟!!    حالا عكستو ميذارم كه داري خرسي رو ميخوري و باهاش كشتي مي گيري  (محمد فواد تا این لحظه ،  9 ماه و 29 روز و 13 ساعت و 7 دقیقه و 17 ثانیه  سن دارد ) ...
26 آبان 1392

شيرخوارگان علي اصغر

پسر كوچولوي مامان:   جمعه روز شيرخوارگان علي اصغر بود ، من و ماماني شما رو برديم مراسم . ساعت 9 صبح بود كه رفتيم   كلي اونجا شلوغ بود و يه عالمه بچه هايي كه لباس سبز تنشون بود اونجا بودن.    مدرسه ي پشت مسجد رو بخاطر شلوغي فرش كرده بودن و عده اي ميرفتن اونجا . منو شما و ماماني    هم رفتيم مدرسه .بغل ما يه پسر كوچولوي 7 ماهه به اسم محمد امين بود و تو كلي ازش خوشت اومده    بود ، هي ميرفتي لباسشو ميگرفتي يا دستتو تو صورتش ميزدي  شما اونجا اصلا اذيت نكردي يه نيم ساعتي هم تو دل مامان خوابيدي    اينم عكس شما و محمد امين (محمد فواد تا این لحظه ،  9 ماه...
19 آبان 1392