محمد فوادمحمد فواد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

ماهي كوچولو

بعد از مدتها

سلام به همه ي ني ني وبلاگي ها خيلي وقته كه نيومدم اينجا مطلب جديد بذارم ....   و از اين بابت هم خيلي ناراحتم   ولي خب ايشاله از اين به بعد بيشتر بتونم بيام..... گل  پسر منم الان 2 سال و 4 ماهش شده و داره كلمات جديد زيادي ياد ميگيره .  تازه كلمات جديد هم از خودش اختراع ميكنه   مثلا به هر چيزي كه داغ باشه ميگه فوئيه  كانتكت گوشي من و باباش رو بلده و وقتي شماره هاشون رو مياره ميگه كه الان ميخاد به كي زنگ بزنه به دوچرخه ميگه چخ .... به موتور ميگه اوتو ..... به بابايي ميگه باباجي ..... و خيلي لغات جالب و بامزه ي ديگه هر كاري ميكنم نميتونم عكس آپلود كنم فك كنم از سرعت نتم باشه ......
2 خرداد 1394

فواد بابا

فوادي بابا به لباساي باباش علاقه ي زيادي داره ..... تي شرتاي باباش رو مياره كه ما تنش كنيم    اين هم فواد در لباس بابا به همراه گوشي مامان  الان اقا فواد تمامي حرفاي ما رو متوجه ميشه و كارايي كه بهش رو ميگيم رو دقيقا انجام ميده درسته كه حرف نميزني ولي تمام كارايي كه ما ميخاي برات انجام بديم رو خيلي خوب بهمون ميفهموني  خيلي قشنگ ميرقصي  و خيلي قشنگ يه عالمه مامان رو ميبوسي  عادت بدت اين روزا دير خوابيدنته ..... شبا بايد تا ساعت سه يا چهار بيدار باشيم تا شما بخوابي هفته اي بيست بار  ميري حمام    فعلا اينا توي ذهنم بووود ...........   ايشاله ت...
12 مرداد 1393

ماه رمضان 93

دومين ماه رمضان آقاي فواد خان  :   هفته ي اول خونه ي ماماني..... اين شما و خاله فريبا و خاله فرنوشي    يه شب هم بعد از افطار رفتيم شهر بازي سيمرغ : هيچ بازي مناسب شما نبود جز همين پانداي مهربون      جمعه ي آخر ماه رمضان هم ، همه دعوت شديم به تالار رويال از طرف خاله محبوبه ي عزيز  كلي بهمون خوش گذشت .............. يه عالمه ني ني تقريبا همسن خودت اونجا بودن كه شما انگار نه انگار ، فقط دلت مي خواست بري بيرون و آب بازي كني .... اولش هم ول كن بابايي نبودي .... دستشو به زور ميگرفتي كه شما رو ببره سوار ماشينش كنه    اين شما و خاله فرنوش و بچه هاي مهموني ....
11 مرداد 1393

فواد و محل كار مامان

گل پسر من واسه دومين بار اومد محل كار مامان ، البته بار اولي كه شما رو بردم 10 ارديبهشت 92 بود و بار دوم 6تير 93 ، همكاراي من هم تو اين مدت اصلا شما رو نديده بودن و وقتي ديدنت كلي تعجب كردن از بزرگ شدنت      شما هم كه اصلا غريبي بلد نبودي و نيستي تا وارد حراست شركت شديم شيطونيت رو شروع كردي    به اتاق مامان و ميز كارش كه رسيدي نگوووووووو ، تمام ميز كارم عرض چند ثانيه منهدم شد    تمام وسايل روي ميز رو با خاله فريبا جمع كرديم   بعد هم رفتي سراغ هر چي كمد اونجا بود و با كليداش بازي ميكردي   مدير عامل هم تا شما رو ديد گفت همين الان مرخصي بگير تا چند روز هم نيا سركار (...
11 مرداد 1393

بعد از مدتها

مامان خيلي داره واسه پيجت تنبلي ميكنه ولي باور كن سرم خيلي شلوغه و الانم كه قصد داريم نقل مكان    كنيم به يه خونه ي جديد كه ديگه بيشتر مشغولم ....... يا سر كار هستيم وقتي هم ميايم خونه مشغول شما    و اثاث جمع كردنو كاراي خونه ي جديد.........     ولي ميدونم تو انقدر مهربوني كه مامانو  ميبخشي      شما هم ديگه از شيطونيات نگم بهتره      خيلي خيلي خيلي شيطون شدي ييييييييي  و به زمين و زمان كار داري    ،مثلا يه روز ديدم هيچ صدايي ازت نمياد بعد كه اومدم توي آشپزخونه ديديم بلههههههههههه از توي ظرف برنج    ...
11 مرداد 1393

بازهم كاراي جديد

پسركم ، باز مامان فرصت نكرده بود كه زودتر بياد و پيجت رو آپ كنه ،از همين جا ازت معذرت خواهي ميكنم    شما داري روز به روز بزگتر ميشي و كاراي جديدت شده ساعتي ..... كار به كار همه چي داري و ميخواي كاراي مارو انجام بدي    مثلا همين دو روز پيش خونه ي ماماني بوديم ، بابا ميخواست فرش آشپزخونه رو پهن كنه ، شما طوري سر فرش رو گرفته بودي كه انگاري همه ي سنگيني فرش روي دوشته   بعد هم چنان با اون دستاي كوچولوت يخچال رو گرفته بودي كه آدم فك ميكرد تو الان واقعا ميتوني يخچال رو جا به جا كني    يا همين ديروز صبح سر ميز قاشق خالي رو بطرف بابا دراز ميكردي و بهش ميگفتي: اَََ .....  &nbs...
10 خرداد 1393

جديد :)

امروز ميخوام فقط از جديداي آقا فواد بگم    1 - دندوناي جديد : در هفته اي كه گذشت آقا فواد دو دندون جديد به دندوناي خوشگلش اضافه شد .... دندوناي آسياي بالايي   2 - كار جديد : آقا فواد علاقه ي شديد به كفش و صندلاي بزرگتر از پاي خودش داره .... هر جا كفش يا صندل ببينه بلافاصله يكي از اونا رو ميپوشه و شروع ميكنه به راه رفتن .... از پريروز تا حالا هم خيلي قشنگ ، البته با تلاش فراوان صندلاي خودشو پا ميكنه ....... اما همچنان علاقه اش به كفشاي بزرگتر از بين نرفته  _  يكي ديگه از كاراي جديدش اينه كه به سرعت نور و در يك چشم بهم زدن فواد روي ميز آشپزخونه تشريف داره و هر چي روي ميز هست رو پرت ميكنه...
28 ارديبهشت 1393

روز پدر

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند. زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ. زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز. زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز. زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست. زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است..................   تقديم به پدر مهربانم ، همسر عزيزم و مرد كوچولوي خودم روزتون مبارك اا پ ن : اين عكس در يك جمعه ي ارديبهشتي، مامان عكاس از بابا و پسري گرفته .... يه روز عالي پر از گشت و گذار و كلي انرژي ....  ...
22 ارديبهشت 1393

روز مادر

سلام به همه ي ماماناي ني ني وبلاگي   روزتون يه عالمههههه مبارك    (31 فروردين 1393 كه مصادف بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام ا... و روز مادر  )   منو بابا هم طبق روزاي قبل سركار بوديم و ساعت 5 برگشتيم خونه ي ماماني پيش شما و با      همديگه رفتيم خونه خودمون .... شما و بابا بلافاصله رفتين حمام و حدوداْ يه يك ساعتي توي  حمام آب بازي ميكردين    يه كوچولو هم انگاري سرماخوردي كه شب برديمت دكتر كه   گفت بلهههههه شما گلوت عفونت داره   كلي هم دارو برات تجويز كرد                      &...
1 ارديبهشت 1393